به گزارش مشرق، برخی روابط آمریکا و اروپا یعنی دو سوی اقیانوس اطلس را تابع تحولاتی می دانند که ممکن است چنین تحولاتی تاثیرات مهمی بر مناسبات بین دو طرف داشته باشد اما بسیاری دیگر این مناسبات را رابطه ای استراتژیک و پایدار می دانند که به زعم این عده اختلافات بوجود آمده بین بروکسل و واشنگتن صرفا یک اختلاف سلیقه، موقتی، و گذراست.
فرض طیف نخست این است که دو طرف دارای فرهنگ، ارزشها، و باورهای مشترکی هستند اما مولفه های قدرت، مناسبات سیاسی، و منافع ملی دولت- ملتها در جهان فعلی به اندازهای پیچیده است که در صورت تداخل و تضاد بین آنها، همه این ارزشها تحت الشعاع قرار خواهد گرفت. اما تفکر دوم که به رابطهای راهبردی بین این دو همپیمان اعتقاد دارد بر این باور است که جنس رابطه این دو از آن نوعی است که شاید در بزنگاههای تاریخی دچار نوسان شود اما هرگز به «نقطه انجماد» نخواهد رسید.
بیشتر بخوانید:
نگرانی اروپا از عواقب سیاست آمریکا در برخورد با ایران
نگرانی آمریکا و اروپا از عواقب تحریم نفت ایران
در این نوشته بر آن هستیم تا به اندازه مناسب درصد اعتبار هر کدام از تئوریهای فوق و، به طور خلاصه، جایگاه کشورهایی که از این اختلافات تاثیر می پذیرند را مورد بررسی قرار دهیم.
نگاه نخست؛ تفکر تضاد منافع
یکی از مهمترین مسائل که افکار عمومی و در عین حال اندیشمندان در غرب را به خود مشغول داشته، افزایش روزافزون اختلافات بین آمریکا و اروپا از زمان راهیابی دونالد ترامپ به کاخ سفید است. او پس از راهیابی به کاخ سفید شعاری را برای خود برگزید که بستری بزرگ برای اختلافات در آینده بود. «نخست آمریکا»؛ شعاری بود که ترامپ برای خود برگزید و این شعار می توانست تبعات زیادی را برای همپیمانان واشنگتن بخصوص در آن سوی آتلانتیک یعنی اروپا داشته باشد. وی با طرح این شعار تلاش کرد تا افکار عمومی آمریکا را که درک نیم پخته و خامی را از همپیمانی کشورشان با دیگران داشتند به سوی خود جلب کرده و در نهایت گوی سبقت را از رقیب دموکرات خود در ورود به کاخ سفید برباید.
مشخص بود که ترامپ در صدد عملیاتی کردن این شعار است و قطعا پرداختن به این شعار به این معنی بود که آمریکا زین پس در مناسبات خود با همپیمانانش چرتکه خواهد انداخت. تاجر مسلکترین رئیس جمهور آمریکا با این شعار، از متحدین کشورش خواست تا هزینههای نظامی را که این کشور به گفته وی برای دفاع از آنها صرف می کند، بپردازند. او با همین تفکر به نشست ناتو رفت و در آنجا توانست به آلمان و فرانسه تفهیم کند که پیمان ناتو سازمانی است که با پول آمریکا اداره می شود و اگر آنها خواهان دفاع از اروپا در برابر تهدیدات هستند باید هزینه این دفاع را بپردازند.
در عین حال رئیس جمهور آمریکا با این ایده که سرمایه گذارهای آمریکایی را به داخل برخواهد گرداند با زبان بی زبان به متحدین قدیمی کشورش اعلام کرد که آنها رونق اقتصادی خود را مدیون سرمایهها و دانش فنی آمریکا هستند.
در تفکر تضاد منافع کارشناسان بر این باورند که هر میزان که دو طرف ارزشها، باورها، و اعتقادات مشترک دینی و تاریخی داشته باشند باز هم در نهایت، دو حاکمیت جداگانه هستند و همین مساله و تعریفی که از منافع ملی در قرن بیست و یکم مطرح می شود این دو همپیمان «وابسته نابسته» را در نهایت به عنوان دو رقیب بدل خواهد کرد و دوره ترامپ آغازی بر این مدعاست.
هفده اردیبهشت سال جاری بود که «فرانک والتر اشتاینمایر» رئیسجمهور آلمان درباره افول روابط میان آمریکا و اروپا هشدار داد. وی در این مورد به شبکه خبری ARD گفت: «روابط ترانس آتلانتیک در مرحله تغییر نگرانکنندهای قرار دارد. این موضوع به دلیل دولت آمریکاست که همهچیز را برای خود میخواهد.»
اشتاینمایر افزود: «صادقانه بگویم واقعا درباره تحولات روابط فراآتلانتیک نگران هستم. نه فقط به دلیل رئیسجمهوری که توئیتهای آزاردهنده میفرستد بلکه به دلیل تغییری که هماکنون در دولت آمریکا رخ میدهد و دیگر ما را به عنوان بخشی از جامعه جهانی نمیبیند؛ آن هم جایی که ما با هم کار میکنیم و در جهانی که در آن هر کسی باید بتواند راه خود را پیدا کند.»
اشتاین مایر علاوه بر خروج آمریکا از توافقات اقتصادی و آب وهوایی به عقب نشینی واشنگتن از برجام نیز اشاره می کند که بسیار برای اروپا تحقیرآمیز بود. توافقی که اشتاینمایر به عنوان وزیر خارجه آلمان در آن نقش بسیار مهمی داشت.
در همین رابطه لن لسر، معاون رئیس موسسه «ژرمن مارشال فاند» نیز با اشتاینمایر هم عقیده است و در گفتگو با خبرنگار آناتولی میگوید: خروج آمریکا از برجام روابط این کشور و کشورهای ترانس- آتلانتیک را وارد جبهه فرسایشی جدیدی کرد.
تفکر دوم؛ پیوستگی منافع
سال 2003 بود که آمریکا عزم لشگرکشی به عراق را کرد. این اتفاق زمانی رخ می داد که این کشور دو سال پیش از آن یعنی بلافاصله پس از حملات یازده سپتامبر افغانستان را با خاک یکسان کرده بود. اختلافی عمیق و کم سابقه بین بروکسل و واشنگتن رخ داد. جرج بوش پسر، رئیس جمهور و دونالد رامسلفد از سیاستمداران جنگ طلب، وزیر دفاع آمریکا بود. رامسفلد با حمایت پل ولفوویتز معاون نومحافظه کار خود بر طبل جنگ در خاورمیانه می کوبید و آمریکا توقع یاری از اروپا داشت. در این زمان بود که کشورهای اروپایی دست رد به سینه نومحافظ کاران زدند و همین مساله روابط دو طرف را به سردترین موقعیت رساند.
کاندولیزا رایس نیز که در آن زمان مشاور امنیت ملی رئیس جمهور بود در نشستی در اروپا از مخالفت این اتحادیه با حمله آمریکا به عراق بشدت برآشفت با لحنی تحقیرآمیز خطاب به مخالفان گفت: «روسیه را می بخشیم، از خطای آلمان چشم می پوشیم اما فرانسه را نمی بخشیم.»
در همان دوران بود که رامسفلد با گفتن اینکه کشورهای مخالف حمله آمریکا به عراق به «اروپای پیر» تعلق دارند و آنچه آمریکا باید به دنبال آن برود «اروپای جوان» (اروپای شرقی) است تقریبا متحدین قدیمی واشنگتن را تا حد انفجار خشمگین کرد.
با وجود چنین اختلافی اما معتقدین به این تفکر بر این باورند که علاوه بر پیوسته بودن منافع و سرنوشت آمریکا و اروپا، بعد دیگری در این رابطه وجود دارد. بر اساس این تفکر هر میزان هم که رابطه دو طرف سرد و توام با تشدید تنش ها باشد باز هم آنقدر آمریکا و اروپا اشتراکات دارند که در نهایت سبب خواهد شد به سوی همگرایی و همپیمانی جدانشدنی پیش بروند.
تندروهای معتقد به این نگاه، بر این باورند که رابطه آمریکا و اروپا یک «رابطه معنوی» است. آنها به عنوان دو بازوی قدرتمندی عمل می کنند که کارویژه آندو، حفظ فرهنگ غربی و هژمونی جهان مسحیت است. در این نگاه، رابطه دو طرف به جای همپیمانی بر اساس مطالبات مادی، بر اساس مولفه های معنوی بنا شده است. برخی از بنیادگرایان این رابطه را به مثابه «لشگر خیر» در برابر «لشگر شر» در جنگ آرماگدون می پندارند و معتقدند چنین اختلافاتی گذراست و با رفتن عوامل آن (عوامل سیاسی، اقتصادی) باز هم بهار رابطه دو طرف آغاز خواهد شد.
از نگاه این دو طیف آمریکا و اروپا از سه جنبه به هم نیاز دارند؛ همپیمانی سیاسی در سطح بین الملل، همکاری های اقتصادی و صنعتی، و همنوایی و بهرهبرداری از مفاهیم ارزشی.
با وجود برخی مخالفت ها با سیاست های آمریکا در عرصه های بین المللی باز هم اروپا نزدیک ترین متحد سیاسی در این عرصه برای آمریکا به حساب می آید. اروپایی ها بر آن هستند تا با «مخالفت های مرزدار» خود با سیاست های آمریکا، هم وجهه خود را به عنوان یک واحد مستقل سیاسی و یک قدرت جهانی به رخ جهانیان بکشند و هم با این میزان مخالفت، یک چارچوب اروپایی برای سیاست های غیر قابل کنترل آمریکا ترسیم کنند.
در عین حال آمریکا همچنان ابهت دوران «طرح مارشال» خود را حفظ کرده و هنوز بزرگترین سرمایه گذار در زمینه صنعتی و اقتصادی در اروپا بشمار می رود و این موضوع را خود شهروندان اروپایی واقفند. آمریکا در تلاش است تا علاوه بر واردات از اروپا که مقام نخست را دارد ( 20 درصد) در زمینه صادرات هم جایگاه از دست رفته را از چین بازپس گیرد و بخشی از فشارها و اختلافات دوره ترامپ از اینجا نشات میگیرد.
مهمترین شرکای تجاری اتحادیه اروپا در زمینه صادرات و واردات در سال 2017
در عین حال آمریکاییها بر آن هستند تا به خاطر سابقه بد خود در حوزه حقوق بشری، با همراه کردن اروپا در این عرصه با خود در محافل بین الملل لعابی دموکراتیک برای کارنامه سیاه خود در زمینه بکشند.